سرم به تعضیم اولین دیدارمان نماز شکر به جا می آورد
.
.
.
.
و در خانه ی ما مادرم سه قانون داشت
عاشق شو...
عاشق بمان...
عاشق بمیر...
بابا می خندید و مثل مرد های آن روزها
عشق را کیلوی چند صدا میزد،
خواهرم قانون اول را خیلی دوست داشت
آنقدر زیاد...
که هر روز لابه لای فرمول های ریاضیش
چندبار مرورش می کرد...
تا شاید کسی پیدا شود برای اثبات!
برادرم،دومی را
مادرزادی عاشق بود...
گنجشک های لب ایوان را
"خــــــــاتون" صدا میزد...
و به شعمدانی های روی تاخچه می گفت
"بانــــــــــــــــــــو"...
و حوض حیاط چقدر شبیه قانون سوم بود
آب نداشت...
و از هر طرف که نگاهش می کردی
همیشه دو ماهی سرخ را
در ذهنش می رقصانید...
من امـــــــــــا..!
آدمی بودم "قانـــــــــون مدار"
عاشقت شدم
عاشقت هستم
و این عشقت را...
تا وقت مرگ عاشقانه می پرستم...